مدتی است که مداح انقلابی اهل بیت، دکتر میثم مطیعی در بین جوانان انقلابی جایگاه ویژه ای باز کرده است و ایشان را جزو یکی از رهبران جربان فرهنگی انقلاب قرار داده اند و همین امر باعث شده است هیئات این بزرگوار از رونق خاصی برخوردار بوده و چند فاکتور آن نسبت به سایر هیئات موجود و فعال متفاوت باشد و هر کسی که پای ثابت هیئت و یا قطعه های مداحی ایشان باشد این مطلب را تصدیق خواهد نمود. آنچه باعث تفاوت و تمایز ایشان با سایرین شده است چند عامل مهم میباشد که در ذیل به صورت مختصر به آنها پرداخته میشود:
1.اولین عامل سطح سواد و مطالعه ایشان است. آنچه از شرکت در جلسات ایشان میتوان دریافت این است که ایشان مقاتل مختلف را مطالعه نموده و آنچه در روضه ها و مدح هایشان نقل میکند مطابق با تاریخ و مقاتل و مستند میباشد. با توجه به سطح بالای علمی و درک و فهم نسل جوان این عامل از اهمیت خاصی برخوردار بوده و تاثیر بسزایی در جذب جوانان دارد چرا که این نسل –باصفات مذکور- پذیرای هر نوع نقل تاریخ به صورت تحریف شده، من در آوردی و سر هم کرده نیست.
2.عامل دوم اجرای قطعات به چند زبان است. مطیعی نغمه های زیادی به صورت مرکب به زبان فارسی و عربی میسراید و تاثیر بسزایی علاوه بر داخل، در بین جوانان سایر کشورها از جمله کشورهای جبهه مقاومت، در عراق، لبنان، سوریه، بحرین، یمن و ... داشته و مورد استقبال فراوانی قرار گرفته است به طوریکه به ایشان لقب آهنگرانِ محور مقاومت را داده اند و همین امر باعث شده است تا چهره و صدایی بین المللی محسوب شود. البته در اینجا ضعفهایی دیده میشود که به آن اشاره میگردد: مداحی یکی از ابزارهای فرهنگی تاثیرگذار شیعیان محسوب میشود پس باید طوری برنامه ریزی کرد تا از این ابزار به صورت حداکثری استفاده کرد. ایشان قطعات مداحی خود را به زبانهای فارسی و عربی اجرا میکند اما نسبت به شیعیان اردو زبان و آذری زبان کم توجه هستند و این مسئله از ضعف های مهم ایشان است. به غیر از آذری زبانان ایران، کشور جمهوری آذربایجان با ترکیب جمعیتی 85% شیعه دومین کشور با بیشترین جمعیت شیعه است. ولی با وجود این مهم، مورد غفلت قرار گرفته است. کشور جمهوری آذربایجان با وجود نقاط مشترک فرهنگی از جمله دین و مذهب و همچنین اشتراک زبان با بخشی از ایرانیان ترک و آذری زبان و همچنین سایر مشترکات عمیق فرهنگی مورد غفلت مابوده و همین باعث شده تا پای بیگانگان در آنجا به وضوح دیده شود و تاثیرات آن ملموس باشد. هرچند وی قطعه مشترکی فارسی-عربی-ترکی در محکومیت آل سعود اجرا نموده اند اما این برای چنین جمعیتی ناچیز بوده و جای کار بسیاری دارد. البته میتوان از این یک قطعه به عنوان شروع یک حرکت یاد کرد. مطالب فوق پیش زمینه ای را فراهم نمود تا به عامل سوم که مهمترین عامل موفقیت ایشان در عین حال محل کم کاری ایشان و یا بهتر بگویم مجموعه ایشان است بپردازیم.
3. وجه تمایز بسیار مهم و واضح ایشان با سایرین در اشعار مورد استفاده است. ایشان از چند شاعر انقلابی با سطح علمی بالا ازجمله میلاد عرفان پور و محمد مهدی سیار – که از دوست و همکلاسی جناب میثم مطیعی در دانشگاه امام صادق(ع)هستند- استفاده مینماید و اشعار عربی را از چند شاعر عرب زبان از کشورهای عرب زبان همسایه همچون خانم آیات القرمزی، جناب احمد حسن الحجیری و سایر شاعرانی که نامشان برده نمیشود و به صورت گمنام شعر سروده و در اختیار مداح انقلابی قرار میدهند، کمک میطلبد و به دلیل اینکه خود این شاعران انقلابی اند اشعار شان نیز انقلابی سروده میشود. با صرف نظر از هیئات سکولار که هیچ دل خوشی به سیاست و انقلاب و جمهوری اسلامی ندارند، حتی آن هیئاتی که اعتقاد به انقلاب دارند نیز کمتر دیده میشود که اشعار استفاده شده در آن جلسات با شعارها و آرمانها و ارزشهای انقلابی در هم آمیخته باشد. به این معنی که در عین اینکه مدح و عزای حسینی است انقلاب اسلامی را در امتداد راه امام حسین (ع) بجویند. در هیئات مذکور نهایت کاری که برای نشان دادن اعتقاد به انقلاب ممکن است انجام دهند چسباندن تمثال حضرات ائمه خمینی و خامنه ای در محل هیئت و دعا برای ایشان در آخر جلسه است و تفاوت اصلی همین جاست که (( کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا)) در اشعار مورد استفاده میثم مطیعی نمود پیدا میکند و به عبارت بهتر و فلسفی، جوهر (در مقابل عرض) هیئت ایشان انقلابی است.
و اما آنچه مقصود اصلی بنده است و اشاره ای در پایان عامل دوم اشاره شود این است که عدم توجه به برادران آذری زبان ایران و خارج از ایران به عدم وجود و یا احیانا کم پیدایی شعر انقلابی آذری بر میگردد. علیرغم وجود شاعران بزرگ و حتی شاعران جوان گمنام به دلیل شاعر پرور بودن منطقه آدربایجان مسئله شعر انقلابی شبیه آنچه جناب عرفانپور، جناب سیار و مهدی کریم پور در شعر فارسی و خانم آیات القرمزی و جناب احمد حسن الحجیری در شعر عربی در پشتیبانی معنوی هیئت انجام میدهند، مورد غفلت است و به صورت کلی عدم توجه و غفلت از شیعیان آذری زبان به عدم وجود شعر انقلابی و البته در سطح قابل قبول و مناسب برمیگردد که از نظر حقیر نشانه خوبی برای فرهنگ این منطقه جغرافیایی نیست. غمبارتر اینکه در ترویج و تربیت و حمایت از شاعران ترک زبان در تراز انقلاب اسلامی و انقلاب جهانی اسلام کم کاری میشود و نیازمند بازنگری اساسی در این بخش است.
سری هم به قسمت نظرات بزنید
منتظرم، منتظرم تا بخواند مرا
هر دری که میبینم میکوبمش را
اینجا دری هست، نه، درهایی
درهایی که تویی طلبش حسینا
که من رو سیاه بپیماید چهلمین روز
خسته، گریان، پای پیاده از نجف تا به کرب و بلا را
میدانی، خبرداری، دست و پایم بسته ست*
در را بگشا و نظری کن، مرا برها
برها زین حال پژمرده ام که آن روز
تویی و پای پیاده ام مرا شفا
اکنون بر دری ز ابواب الحوائج**
نشستم و باز گفتم درد دل را با شهدا
که رفتید و رسیدید به قافله عشق
مسیر عشق، رفتگان گویند، که این عصرست اربعین تا به کرب و بلا
ناشیانه ای از یک سرباز
*خدمت سربازی مانع از زیارت اربعین است
**دو شهید گمنام مدفون در محوطه پادگان امام علی(ع) قم
هر آن در کربلا بودنت را احساس کن
هر لحظه جای حسین (ع) بودنت را لمس کن
حسین رفت و ماند
این قانون است
گرتو هم رهرو باشی خواهی ماند
زمون جنگ مادرا نگران بودن که نکنه بچم هوایی بشه و پاشه بره جِپه (جبهه).
ولی حالا چی؟
مامانا الان نگرانیشون از اینه که نکنه این دوره های آموزشی ای که مسجد و پایگاه بسیج برگزار می کنه با حوادث چند هزار کیلومتر اون ورتر تو سوریه، عراق، تو یمن ارتباطی داشته باشه.
مااااام که پروفشنالی (تخصصا) خوب بلدیم توریه کنیم...
از چشم مامانا به دور. باید اینجا یه اعترافی بکنم که با اجازه بزرگترا بـــــَعله.
حالا هی شما بگید که آغــــااا کو پیشرف کردیم؟؟؟
پ ن: اینو اول تو قسمت دلــــــــدرد نوشته بودم، حیفم اومد اونجا بپوسه، اووردمش اینجا.
با دوستان قصد داشتیم یک طرح ویدئویی در مورد یمن کار کنیم که نیاز به پرچم این کشور داشتیم. کل شهر رو گشتیم آخرش گفتن آماده شو نداریم. تو بین پرچم های آماده از پرچم فلان کشور آسیایی بگیر تا پرچم اتحادیه اروپا توشون بود.
اینجوری شد که عمیقا آرزو کردم ای کاش این عربستانه به جای بیچاره یمن (که پرچمش تو ایرانم پیدا نمیشه) به اتحادیه اروپا حمله می کرد!
چی میـــــــــــــــــشد...
خلاصه مجبور شدیم به قیمت 5-6 برابرش سفارش بدیم واسمون بزنن
چند صباحی است خبرهایی از داعش از داغترین اخبار خبرگزاری هاست. آن قدر از حملات، کشتارها، بمب گذاری ها و سر بریدن ها شنیده ایم که دیگر برایمان عادی شده است. آن قدر با بوق ها برایمان خوانده اند که دیگر باورمان شده است که این هم «قرائتی» دیگر از اسلام است. راستی مگر چند نوع اسلام داریم؟ تا جایی که یادمان می آید ما دو نوع بیشتر در این بازار نداشتیم: اسلام ناب محمدی(ص) و اسلام آمریکایی. کافی است که اخبار مربوط به گروه داعش در خبرگزاری خانم ملکه* را دنبال کنی، خواهی دید که هر جا صحبت از داعش است قبلش «دولت اسلامی» بودنش را سرمان می کوبد تا یادمان نرود یا بهتر بگویم به یادمان فرو کند. آری چه راحت می شود جبهه مبارزه واحد را با ایجاد جبهه مشابهش و ایجاد تردید در دل های جستجو گر، آن را تضعیف کرد. این جبهه مشابه را در ویترین گذاشته و بگویند انواع اقسام اسلام داریم . آن وقت اسلام مد نظرشان را آن قدر بزرگ جلوه می کنند که در ابتدا آن را ببینیم و پس از دیدن این نوع اسلام، دیگر به اسلام فکر هم نکرد. این را از بطن نامه حضرت آقا هم می توان فهمید. چند نفرمان نگران آن دل های پاکی هستیم که بی خبر از همه جا با نیت خدایی برای جهاد فی سبیل ا...! از آن سوی اقیانوس اطلس به عراق و سوریه سفر می کنند. آنقدر از برادر کشی ها شنیده ایم و کینه ته دلمان جوشیده که دیگر از یاد برده ایم که اینها همان پیاده نظام های دشمن اصلی هستند که جوانان پاک را اغفال می کنند و به بهانه پیاده سازی احکام اسلامی سر قتل گاه می برند.
در این چند سطر قصد نالیدن از خودی را ندارم. اتفاقا برعکس سوال و مطلب اصلی ام با «برادر زوری انقلابمان» - داعش- است. می دانم عده ای به این دو کلمه حقیر (برادر زوری انقلابمان) خرده خواهند گرفت. اما واقعیتی که جهان می بیند همین است. دو برادری که یکی، این روزها آن قدر به صورت سرطانی رشد کرده است که برادر سالم، دیگر در پشت او گم شده است. حال نوبت به پرسش سوال از دولت اسلامی (داعش)! می رسد: پدران ما 36 سال پیش انقلابی به نام خدا کردند که از نظر حقیر و با نگاهی تاریخی در می یابیم که راحت ترین مرحله انقلاب جهانی همین قسمت بوده. چرا که تداوم و صدورش بسیار دشوارتر از وقوع آن است. اکنون بعد از 36 سال با تمامی فراز و فرود هایی که داشته است ساختارهایی برای اداره جامعه برای خود دست و پا کرده ایم و طی همین 36 سال تلاشی مداوم برای بهبود این ساختار های و هماهنگ و هم سو نمودن آن با آرمان های بلند انقلاب داشته ایم. پس از این سالهای دراز کم کم به این نتیجه رسیده ایم که ممکن است این ساختاری که برای خود برگزیده ایم اصلا در بهترین شرایط نتواند پاسخگوی ما باشد که حضرت آقا آن صحبت معروف خود در کرمانشاه و در جمع دانشجویان** را مطرح فرمودند. چکیده کلام اینکه با گذشت این سالها و انجام این تلاشها ما اکنون جرات آن را نداریم که ساختار و دولت خود را اسلامی بنامیم. نشان به این نشان که در نظریه سیر انقلاب حضرت آقا، هنوز در مرحله دولت اسلامی** هستیم و هنوز به آن حد مطلوب نرسیده ایم که دولت اسلامی برازنده ساختار دولتی ما باشد. حال این گروه اسلامی-خود خوانده- چطور و با کدام ساختارهای حکومتی قصد اداره و حکومت جامعه جهانی را دارد تا بتوان اسلامی نامید. نکند قصد دارد آن ساختاری که 1400 سال پیش و در زمان پیامبر بنا به مقتضیات زمان (که میشد با سرکار آمدن یک فرد در راس قدرت تمامی کارهای حکومتی حل شود) وجود داشت را امروز پیاده کند. با اینکه سران مزدور داعش به خون ما و انقلاب ما تشنه اند، آیا بهتر نبود لا اقل برای اینکه بتوانند حداکثر افراد را سرگرم و دلباخته خود کنند از انقلاب ما درس و تجربه ای کسب می کردند که شعار تا عمل راه بسیار است و شعار دولت اسلامی دادن به همین راحتی ها که فکر می کنند نیست و نیاز به تولید فکر و اندیشه و مهندسی و ایجاد ساختار های متناسب با اهداف دارد و با سر بریدن و بمب گذاری قابل تحقق نیست؟
* خبرگزاری رسمی دولت بریتانیا (بی بی سی)
** سخنان حضرت آیت الله خامنه ای در جمع دانشجویان کرمانشاه
بعد از وقوع انقلاب اسلامی و مطرح شدن ادعای تشکیل حکومت اسلامی پس از قرنها، ساختارهای به ارث رسیده از نظام گذشته که خود از سوغاتی های تمدن غرب بود تا حد ممکن سعی در هماهنگ سازی این ساختارها و نظامات با محوریت ولایت فقیه شد و تغییراتی با نظام گذشته پیدا کرد که تا حدی می توانست (هرچند با راندمان پایین)در مرحله گذار از مدرنیته به سوی تمدن اسلامی پاسخگوی نیازها باشد. اما با گذشت زمان کم کم نشانه هایی از عدم کارآمدی این نظامات نسبتا تغییر یافته شکل گرفت و در سایر نظامات تاثیرات آن احساس شد.
جهت روشن شدن بیشتر این بحث با طرح مصادیق کلی میتوان به مقصود نویسنده رسید. برای مثال صریحا می توان گفت که اسلام برای خود اهداف تربیتی دارد که مقصد نهایی آن سعادت به معنای موفقیت در دنیا و آخرت است حال برای رسیدن به این هدف از سازوکارها و تشکیل ساختارهایی سعی در تحقق این هدف باید استفاده کرد. اما آنچه که اکنون برای تربیت تک تک افراد جامعه اسلامی استفاده می شود برگفته از نظامات تمدن غرب است که به دلیل متفاوت بودن مقصد و هدف تربیتی آن (که صرفا این دنیایی است) ناگزیر نتیجه نهایی آن« بدین صورت خواهد بود که تربیت افراد جامعه اسلامی با تربیت جوامع غربی هیچ تفاوتی نداشته و موجب پذیرفته شدن ارزشهای نظام تمدنی غرب در جامعه اسلامی شده و در نهایت انقلابی که ادعای اسلامیت می کرد در دام تمدنی غربی افتاده و استحاله می گردد و از اسلام ظواهری بیش باقی نمی ماند. البته این مثال یکی از چندین مثال قابل طرح است که میتوان آنها را در جامعه و در بین نخبگان و اهل اندیشه و فکر مطرح کرد. نظامات اقتصادی(نظام بانکداری و ...)، نظامات آموزشی(نظام آموزش و پرورش، نظام آموزش عالی، نهادهای تربیتی و ...)و سایر نظامات اجتماعی و فرهنگی از جمله این مثالهاست که با جرات می توان به تفاوت اهداف در الگوهای نظام تمدن غرب و اسلام اشاره کرد.
با مقدمات ذکر شده می توان به این نتیجه رسید که برای جلوگیری از انحراف و استحاله فرهنگی جامعه به پا خواسته ایران، تا جایی که نهایت این خیزش به نام اسلام و به کام تمودن غرب گردد، باید به فکر تولید فکر و اندیشه های بنیادین جهت طراحی الگوهای مدیریتی جامعه اسلامی بود و به پاسخ گویی به سوالاتی که هر روز در عرصه های گوناگون مطرح میشود پرداخت. سوالاتی از این سنخ که "آیانظام بانکداری موجود در کشور با هدف نهایی اسلام که تعالی انسان است متناسب است؟"، "آیا نظام سیاسی ما با آن هدف تناسبی دارد؟"، "نسبت نظام آموزشی فعلی ما با نظام آموزشی ایده آل چگونه است؟". عده ای از متفکران اسلامی ادعای تفاوت و یا حتی تقابل نظام های مختلف موجود با نظامات ایده آل (مد نظر اسلام) دارند که علاوه بر نقد و رد ساختارهای مدیریتی کنونی جامعه به پاسخ دهی این سوالات جهت بهبود وضعیت جامعه و افزایش رت=اندمانت و در نهایت رسیدن به الگوی مورد نظر اسلام می پردازند.
سالها قبل مقام معظم رهبری از حرکت و جنبشی نام بردند به نام "جنبش نرم افزاری تولید علم" که حرکتی جهت تولید نرم افزارهای(به معنای ساختارها، نظام ها و سازوکارها)بنیادین مورد نیاز اداره جامعه اسلامی بوده و نخبگان جامعه با نقد و بررسی افکار و نظریات مطرح تلاشی برای نظریه پردازی در مورد مسائل مختلف و ارائه الگوی کامل و جامعی برای اداره جامعه ما و یا حتی سایر جوامع بشری به سوی اهداف توصیه شده دین اسلام انجام میدهند. در صورتی که این جنبش فراگیر نشده و یا با وجود تلاش، به الگوی جدیدی برای اداره امور مختلف بشری نرسد به دلیل آشکار شدن ضعفهای فراوان نظامات و الگوهای غربی الگوهای دیگری توسط سایر گروه ها با ارزشهای غیر دینی به جهان ارائه خواهد شدکه با پذیرفتن این الگوها آسیب ها و ضعف های آن در جامعه آشکار شده و باعث انحراف انقلاب اسلامی از مسیر خود (تشکیل تمدن اسلامی) به سوی هضم شدن در دل تمدن غرب می گردد.
یکی از اساتید در یکی از جلسات می فرمود: "قبل انقلاب فکر میکردم دو چیز بعد انقلاب از جامعه برچیده خو.اهد شد. یکی از آنها فوتبال بود که نشد". او ادامه داد: "فکر میکردم فوتبال ابزار استعماری است". بعد از این جمله ایشان پرسیدم: "استاد الان چطور فکر می کنید؟". ایشان برای پاسخ به این پرسشم به مصاحبه یکی از مدیران فوتبالی استناد کرده و این طور گفت: "مدیران فوتبالی این ورزش را به عنوان یک سرگرمی و راهی برای تخلیه هیجانات جوانان و علاقه مندان جهت جلوگیری از بسیاری از مشکلات اجتماعی میدانند که در این مصاحبه این مدیر پرسشی را مطرح کرده که " آیا در جامعه ما مکان مشابهی وجود دارد که عده ای ساعاتی را در آنجا بگذراند و سرگرم شده و هیجانات خود را تخلیه کند؟"". باید اذعان کرد که در واقع چنین موقعیتی در هیچ مکان و هیچ سرگرمی با این محبوبیت و ضریب نفوذ وجود ندارد اما شایسته است که علاوه بر اشاره به نقاط مثبت( البته محدود) به نقاط پر تعداد منفی آن نیم نگاهی داشته باشیم. امروز با گذشت بیش از 35 سال از آغاز انقلاب جهانی اسلام هنوز نتوانسته ایم دست در ذات فوتبال برده و آن را تسخیر کرده و آن را اندکی با نظامات فرهنگی و نظامات اجتماعی اسلام سازگار کنیم.
شاخص ترین نفعی که فوتبال می توانست در چند دهه گذشته برای انقلاب و در سمت و سوی انقلاب مثمر ثمر باشد بالا بردن نام و پرچم کشور باشد که حتی این هدف نیز آن طور که شایسته است صورت نگرفته است و با این فضای به وجود آمده در فوتبال کشور بعید به نظر می رسد که به راحتی به این هدف نایل شویم.
طرفداران نظری فوتبال در کشور در پاسخ به ادعای عدم کارآمدی و کم فایده بودن فوتبال در کشور و عدم سازگاری آن با روح فرهنگ اسلامی، به استفاده از فوتبال به عنوان ابزار سیاسی برای بالا بردن برد سیاسی در جهان اشاره می کنند که در وضعیت فعلی با وجود سرمایه گذاری های بسیار هنگفت از این نوع استفاده نیز محرومیم.
پس پرسشی عمیق باید در سطح نخبگان و یا حتی عموم افراد جامعه مطرح شود که آیا وقت آن نرسیده است که اندکی در تفکراتمان در مورد فوتبال تجدید نظر کنیم و یا حتی سازوکاری بهتر و کارآمدتر جهت بهبود و افزایشراندمان آن در جهت رسیدن به اهداف متعالی انقلاب (مثلا استفاده ابزاری از آن در بعد سیاسی و بین المللی) تعبیه گردد؟ نگارنده بسیار حقیرتر از آن است که قصد تعیین تکلیف فوتبال در کشور داشته باشد بلکه مقصودم را میتوان در یک جمله بیان کرد:
"شاید فوتبال چموش تر از آن باشد که به آسانی برای انقلاب رام شود."
منِ غیر نظامی، علی شریعتی، متهم به هر اتهامی که میتوان بزبان آورد، معتقدم به:
1- یگانگی خدا.
2- حقانیت همه انبیا از آدم تا خاتم.
3- رسالت و خاتمیت حضرت محمد (ص).
4- وصایت و ولایت و امامت علی بزرگوار.
5- اصالت عترت بعنوان تنها باب عصمت برای ورود به قرآن و سنت.
6- اعلام وصایت و امامت علی بوسیله پیغمبر نه تنها در غدیر خم بلکه در 21 مورد دیگر.
7- شوری که یک اصل اسلامی است.
8- پیغمبر اسلام دارای دو رسالت بود یکی ابلاغ وحی (نبوت) و دیگری بنیاد امت (امامت).
9- اما تاریخ، بر اساس خواست پیغمبر و پیش بینی وی پیش نرفت و از سقیفه به بعد کم کم منحرف شد و اسلام در تاریخ دو مسیر جداگانه گرفت:
- تسنن اسلامی که در طبقه حاکم جریان یافت.
- و تشیع اسلامی که در طبقه محکوم در میان مردم مظلوم و عدالتخواه جریان یافت.
10- خلافت در تاریخ پیروز شد و امامت تحقق اجتماعی نیافت و غیبت پیش آمد.
11- عصر غیبت (از غیبت امام آخرین تا ظهور آخرالزمان) عصر مسئولیت رهبری اجتماعی مردم است و دوران انتخاب رهبر به عنوان مقام ( نیابت امام) بوسیله مردم.
12- اصل انتظار فرج بعد از شدن، بعنوان انتظار ، مذهب اعتراض به عنوان یک فلسفه جبر تاریخ، زوال قطعی نظام ظلم اجتماعی و تبعیض طبقاتی بر خلاف آنچه می گویند، اعتقاد به اینست که هر وقت مردم در برابر ظلم حاکم در عالم قیام کردند قائم میرسد، و اینکه امام موعود منتظر مصلح قائم به شمشیر منتقم عدالت گستر آزادی بخش مردم جهان، در واقع منتظر ماست.
13- توحید و نبوت و معاد سه اصل دین است به معنای اعم زیرا اگر هریک از این سه کم باشد دین نیست، و اسلام قرآن، دو اصل امامت و عدالت را اضافه دارد و شیعه هیچ نیست جز اسلام یعنی قرآن و سنت.
14- معتقد به تقلید (به معنی تقلید مردم از متخصص در فروع عملی، فروع دین، احکام فقهی، یعنی تقلید فنی تخصصی یا علمی، نه عقلی و فکری و نه در اصول اعتقادی).
15- به تقیه (نه از ترس، برای حفظ ایمان. نه تقیه فرد غیر مسئول و بیکاره بلکه تقیه افرادی که در راه ایمان و پیروزی حق، عدالت و امامت تلاش میکنند. در برابر دشمن یعنی اصل رازداری در مبارزه و نیز تقیه شیعه در جامعه بزرگ اسلامی در برابر مسلمانان اهل سنت برای جلوگیری از جنگ مذهبی، تعصبات فرقه ای و تفرقه و برای ایجاد وحدت اسلامی در قبال دشمن مشترک).
16- به اجتهاد یعنی کوشش علمی آزاد افراد متخصص برای جستجوی دائمی حقایق اسلامی و تکامل در فهم اسلام و پاسخگوئی به مسائل جدید و شرایط متحول زمان و جامعه، نیازها و دشواریهای ویژه هر عصر و نسلی.
17- به مرجعیت علمی و به نیابت امام برای رهبری فکری، اجتماعی و بسیج نیروها و بکارگیری امکانات در راه پیروزی دین خدا و زندگی خلق و آگاهی مردم نسبت به عقیده شان و سرگذشتشان.
18- به پرداخت زکات و سهم امام برای تامین بودجه اقتصادی در راه اداره تشکیلات علمی و اجتماعی و تحقق برنامه ها و هدفهای علمی جامعه شیعی.
19- به برگزاری مراسم محرم، عاشورا، ذکر، احیای خاطره ائمه و تشکیل مراسمات و جلسات مذهبی و حتی اشک، نه بعنوان یک سنت موروثی طبق معمول شنوائی، بلکه برای آموزش توده مردم، آگاهی جامعه و زنده نگهداشتن همیشگی مکتب شهیدان، نه فقط برای عزاداری زیرا که کسی نمرده است، شهیدان زنده جاوید اند و وحی حاضر هستند و عزادار نمیخواهند، پیرو می خواهند. شیعه به معنی پیرو علی است و پیرو حسین و زینب و خاندان پیغمبر و پیرو یک عمل عینی است نه پرستش که بر خلاف توحید است و نه حتی عشق تنها که بی شناخت و بی عمل یک امر عاطفی است.
20- به توسل و شفاعت پیغمبر و ائمه و حتی خاک شهید بزرگ راه حقیقت، حریت و عدالت، حسین. نه به این معنی که عامل کسب نجات ناشایسته باشد بلکه برعکس عامل کسب شایستگی نجات اند.
21- به نیایش نه بعنوان وسیله تخدیر و جانشینی بر عمل و مسئولیت راه نجات فردی و راه فردی نجات بعنوان عامل نیرومندی در پرورش ارزشهای متعالی انسانی.
22- و بالاخره بعنوان روشنترین جهت و شدت و معنی ایمانم به تشیع علوی یعنی تشیع شهادت نه عزا، تشیع سرخ نه سیاه.
سایت های مرتبط با این مطلب:
پایگاه اطلاع رسانی حجت الاسلام و المسلمین سید محمد مهدی میر باقری
چند روز گذشته به دعوت یکی از دوستان برای تماشای فیلم لکه که برای اولین بار در شهر تبریز در دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اکران خصوصی می شد رفتم. جمعی از فعالین فرهنگی شهر که اکثرا هم دانشجو و جوان بودند در این مکان جمع شده بودند تا به بهانه اکران فیلم «لکه» آغازی دوباره بر فعالیت خود رقم بزنند. جمع بسیار جوان و مستعدی بود و بنده از طرف یکی از دعوت شدگان دعوت شده و به صورت مهمان نا خوانده حضور داشتم تا توفیق تماشای فیلم را داشته باشم.
قبل از این از سرو صدای این فیلم - که تندیس بلورین بهترین فیلم داستانی نیمه بلند را در چهارمین جشنواره فیلم عمار از آن خود کرده است - در فضای کشور علی الخصوص فضای مجازی چیزهایی شنیده بودم و با توجه به موضوع فیلم، حدس زدن اینکه فیلمی جنجالی ست کار سختی نبود و این جنجالی بودنش آدم را بیشتر حریص تماشا می کرد. در ابتدای برنامه با پخش چند نماهنگ که به مناسبت 12 بهمن آماده شده بود کم کم فضا برای اکران فیلم آماده شد. داستان کلی فیلم به این قرار است که فردی که از فعالین ستاد انتخاباتی در زمان انتخابات ریاست جمهوری 88 و جزو مدعیان تقلب در انتخابات بود 4 سال پس از این اقدامات و پس از روی کار آمدن دولت جدید به عنوان سرپرست وزارتخانه ای پیشنهاد می گردد و در روز معارفه ایشان هنگام حرکت به سمت مراسم به مادر یکی از کشته شدگان فتنه بر می خورد که همسر شهید است و پسرش در انتخابات 88 کارآموزی خود را زیر نظر این مرد می گذراند و تحت تاثیر تفکرات وی و در جریان درگیری های خیابانی کشته می شود و این زن با یادآوری حرفهای 4 سال قبل مدعیان تقلب مبنی بر اینکه «نظام دچار اشتباه شده و باید کوتاه بیاید» خواستار کناره گیری از این پست میشود اما مرد این خواست وی را رد می کند.
از نظر نویسنده متن ساختار این فیلم از حیث فیلم نامه و کارگردانی در برخی صحنه ها دارای ضعف است و به همین دلیل به خود اجازه طرح مسئله را می دهم و هدف از این طرح مسئله قطعا اصلاح و رفع خلا های این چنین در آثار بعدی است. آنچه که مسلم است اینکه موضوعاتی همچون فتنه به دلیل اینکه جزو موضوعات ورود ممنوع بوده و ورود در آن ممکن است برای خیلی ها گران تمام شود مورد غفلت بسیاری از هنرمندان قرار گرفته است و به همین دلیل با وجود ضعف های فیلم نامه باید فیلم در کل «خوب» توصیف نمود و این چنین حرکت هایی را پایانی بر یک سکوت مطلق دانست و این ضعف ها را به حساب جوان بودن کارگردان و نویسنده این فیلم گذاشت. آنچه که نگارنده و خیلی از کسانی که جریان موجود سینمایی را در خوشبینانه ترین حالت برای تحقق آرمانها کافی نمیدانند، را موجب شده تا چنین فیلمهایی را تحسین کنیم نه به خاطر فیلم نامه قوی و کارگردانی فیلم، بلکه جرات دادن به خود برای ادای تکلیف و مطالبه ودفاع از حقیقت است.
این مطلب در قسمت بازتابهای وبسایت فیلم لکه منتشر شده است:
تلفنم دارد زنگ میخورد. گوشی را از توی جیبم در میآورم و جواب میدهم. محمودرضا است. خوش و بش میکند و میپرسد کجا هستم. از صبح برای کاری تهرانم؛ میگویم کارم تمام شده، ترمینالم، دارم بر میگردم تبریز. میگوید کی وقت داری؟… حرف مهمی دارم. میگویم الان، بگو. میگوید الان نمیشود و باید هر وقت که کاملا وقتم آزاد است بگوید. اصرار میکنم که بگوید. میگوید میتوانی بیایی خانه؟ میگویم من فردا باید تبریز باشم، کار دارم اگر میشود تلفنی بگویی، بگو. میگوید من دوباره عازمم اما قبل از رفتن حرفهایی هست که باید به تو بزنم. میگویم مثلا؟ میگوید اگر من شهید شدم میترسم پدر نتواند تحمل نکند؛ پدر را داشته باش. میگویم خداحافظ! من تا یکساعت دیگر خانه شما هستم. میگوید مگر تبریز نمیروی؟ میگویم نه، امشب میمانم. میگوید بخاطر این چیزی که گفتم؟ گفتم خودم میخواهم که بیایم، حالا ول کن. و راه میافتم سمت اسلامشهر.
همه چیز در خانه عادی است. پذیرایی همسرش، بازی دختر دو سالهاش، بساط چایی، شام روی گاز، تلویزیون روشن، پتوهای سادهای که کنار دیوار پهن هستند و خود محمودرضا، چهره همیشه آرامش، همه چیز مثل همیشه توی این خانه معمولی، معمولی و عادی است و سر جای خودش. هیچ علامتی از خبر خاصی به چشم نمیخورد. مینشینیم. منتظر میمانم تا سر صحبت را باز کند ولی حرفی نمیزند. دو سه ساعت تمام منتظر میمانم اما حرفهایمان کاملا عادی پیش میروند. سعی میکنم صبور باشم تا سر صحبت را باز کند ولی او حاضر نیست چیزی به زبان بیاورد. بالاخره صبرم تمام میشود و میگویم بگو! میگوید من شهید شدم بنظر تو محل دفنم تبریز باشد یا تهران؟! میگویم این حرفها را بگذار کنار و مثل همیشه بلند شو برو مأموریتت را انجام بده، شهید شدی، من یک فکری برایت میکنم! بدون اینکه تغییری در چهرهاش ایجاد بشود با آرامش شروع میکند به توضیح دادن در مورد اینکه اگر تبریز دفن بشود چطور میشود و اگر تهران دفن بشود چطور؟ عین کلوخ مقابلش پخش میشوم وقتی دارد اینطور عادی درباره دفن شدنش حرف میزند. جدی نمیگیرم. هر چند همیشه در مأموریتهایش احتمال شهادت روی شاخش است. تلاشش برای جواب گرفتن از من درباره انتخاب محل دفنش و فهماندن قضیه به من که شهادتش در این سفر قطعی است نتیجه نمیدهد.
–
محمودرضا بیضائی (نام مستعار: حسین نصرتی)
ولادت: ۱۸ آذر ۱۳۶۰، تبریز
شهادت: ۲۹ دی ۱۳۹۲، زینبیه – در اثر اصابت ترکش به ناحیه سر